82-5-20
باز باید برگردم به گذشته های دور و رویایی خودم ،گذشته هایی که هر چند به دور از واقعیت بودند اما باز برای من دوست داشتنی. گذشته هایی که من با آنها زندگی می کردم . روزهای خوبی داشتم تک و تنها با رویا و غمهای خودم زندگی آرامی داشتم .
با ورود به این زندان سرد و بی روح کم کم همه چیز یادم رفت حتی نوشتن چیزهای ساده در حالی که در گذشته تنها همدمم کاغذ و قلم بود ،اما حالا کاغذ و قلم هم با من نیستند چرا که اصلا نمی توانم چیزی بنویسم ،همه چیز حتی کاغذ سفید هم با من بیگانه است ،انگار ما هیچ وقت با هم نبو دیم .دلم برای نوشتن چیزهای قدیمی تنگ شده است ،با خواندن آنها همه چیز برایم بازگو می شود ،خاطرات تلخ و شیرین .دوباره می خوام مثل گذشته ها باشم مثل اون وقتا فکر کنم و بنویسم .
ای کاش می شد انسان به اولین عشقش می رسید یا برای همیشه با دنیای عواطف خداحافظی می کرد ،کاش می شد عشق را طور دیگری معنا میکرد ،کاش می شد،..ای کاش عشق شیشه ای بود و قلوه سنگی بر می داشت و با آن تمامی شیشه های دنیا را در هم می کوبید ،کاش عشقی نبود ،کاش می شد زندگی بدون عشق را هم تجربه می کرد ،کاش می شد از دیوار آرزوها بالا رفت و به هر چه خواهی رسید ،یا ای کاش هیچ دیواری وجود نداشت و ای کاش می شد به جواب تمام کاشهای زندگی رسید ......
ولی افسوس که در اینجا هیچ جوابی برای هیچ سوالی نیست .....
به یاد ......
نظرات شما عزیزان:
|