
باران نمی بارید
وقت رفتن بود
تو در آستانه ایستاده بودی
و من فراموش کرده بودم...
خاطرات من کو؟
من با آن خاطرات عاشق شدم دل باختم
چشمهای تو کجاست؟
من به آن چشمها
خودم را باختم
هیچ وقت در این کوچه برف نمی بارد
کسی دیگر کسی را نمی خواهد
صدای تو در آستانه نیست
من با آن صدا دلتنگ شدم
خواب رفتم
خواب دیدم که مه بود
و باران نمی بارید